در آن نیامده ایّام



http://bayanbox.ir/view/747648247094866577/%D8%B3%D9%88%D9%86%D8%A7%D8%AA-%D9%BE%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D8%B2%DB%8C-%D8%A7%DB%8C%D9%86%DA%AF%D9%85%D8%A7%D8%B1-%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D9%85%D8%A7%D9%86.jpg

ظاهرا مهم‌ترین مسائل زندگی ما، همان پیش‌پا افتاده‌ترین مسائل زندگی ما هستند.

که نادیده‌گرفته‌شده‌اند.

خون‌ریزان و سوزان‌ترین جراحت چهل‌سالگی، خیلی وقت‌ها همان خراش کوچک چهارسالگی است که چسب زخم مناسب خودش را به خود ندیده.

با این مقدمه و به مناسبت پاییز و اندوهان عمیقش  و روزنه‌های دردآورش به عالم درون انسان‌ها ، دوست‌‌دارم یادی کنم از فیلم ارزشمند سونات پاییزی (محصول ۱۹۷۸) ساختۀ استادِ سینما جناب اینگمار برگمان. پیشتر، از یکی‌دو فیلم این مرد عجیب هنر مدرن همینجا نوشته بودم که با مضمون مرگ و رویکردی فلسفی ساخته شده بودند و مربوط به دهه دوم و دوران جوانی کارگردان بودند. اما سونات پاییزی مربوط به دهه چهارم کارگردانی برگمان است و عالم دیگری دارد. البته کارگردانی که ذهنیت فلسفی دارد در تمام آثارش فیلسوف است. اما این فیلم مضمونش خانوادگی است و رویکردش بیشتر روان‌شناسانه، درون‌کاوانه و اخلاق‌پژوهانه. این فیلم از خانواده حرف می‌زند، از مادر، از دختر، از جهان نه و قطعا از انسان. از فرد انسانی.

سونات پاییزی از آن فیلم‌ها نیست که برای کیف‌کردن و باپفک‌دیدن بشود توصیه‌اش کرد. از آن فیلم‌های قهوه‌بر و چای‌بردار است که حوصله مخاطب بی‌حوصله را سرمی‌برد. چون کارگردان نفس مخاطب را هدف قرار نداده، بلکه عقلش را هدف قرارداده. با سیری که به آرامی آغاز می‌شود، در میانه‌راه نفس‌گیر می‌شود و سرانجام پایانی فوق‌العاده را رقم می‌زند. زیبا، باشکوه و فکربرانگیز.

فیلم، جایزه برترین فیلم گلدن گلوب را از آن خود کرده و فیلمنامه و نقش نخستش نامزد اسکار شده‌اند. در زمینه بازی هم سونات پائیزی از فیلم‌های درخشان تاریخ سینماست و آن را نوعی دوئل بین دو بازیگر قدرتمند از دو نسل یعنی لیو اولمان و اینگرید برگمان می‌دانند. اولمان بازیگری است که خود اینگمار برگمان او را برکشیده، بزرگش کرده و در ده فیلم مهمش به او نقش داده. اما اینگرید برگمان که اصالتا هم‌وطن و هم‌نسل اینگمار برگمان است و حتی شبیه‌ترین نام را به او دارد، قهرمان سینمای امریکا است و این تنها فیلمی که با هم‌وطنِ هنری‌سازش همراه می‌شود و از قضا آخرین فیلم پیش از مرگ.

 

شبی که فیلم را دیدم یادم نمی‌رود. خیلی حالم خوب بود که یک فیلم خوب و جدی دیدم .


http://bayanbox.ir/view/1550461207090566902/%D8%AE%D8%B1%D9%88%D8%AC-%D8%AD%D8%A7%D8%AA%D9%85%DB%8C-%DA%A9%DB%8C%D8%A7.jpg

 

دوست نداشتم دربارۀ فیلم‌های جشنواره چیزی بنویسم. اما شب گذشته تا اینقدر نادیده‌گرفتن خروج معنای خوبی نداشت. نادیده‌گرفتن خروج یعنی بستن دهان سینمای اعتراض. یعنی بستن دهان منتقدان. یعنی مبارزه با هنر شریف، آزاد و عدالتطلب. ما در این ده سال همه‌جور فیلمی ساختیم و به‌همه‌جور فیلمی هم جایزه دادیم و همه‌جور فیلمی را هم به عنوان نمایندۀ ایران و ایرانی راهی اسکار و دیگر فستیوال‌ها کردیم؛ بزرگ‌ترین توهین‌ها به انقلاب اسلامی، به شهیدان، به فرهنگ و تمدن ایرانی، به ارزش‌های اخلاقی و به شعائر اسلامی در سینمای ما تولید و تایید و تحسین شد. جشنوارهٔ ما همان فیلمی را تحسین کرد که فستیوال کاملا ی دشمن ما برای تحقیرمان. بهانۀ همۀ این‌ها احترام به آزادی و تفاوت دیدگاه‌ها بود. باشد، اما حالا که آزادی است، چرا برای همه هست جز یکی؟ چرا آزادی برای عدالت وجود ندارد؟ حالا که آزادی برای نفرت‌پراکنی علیه دین و وطن و انقلاب وجود دارد چرا برای نقدِ دولت و یا تمام دیگر ساختارهای کوچکِ فاسدِ ذیل نظام (همان شاه‌های کوچک) وجود ندارد؟! آن‌هم نقدی به این لطافت و ظرافت و ادب و متانت؟ آن‌هم متکی بر داستانی حقیقی؟ آن‌هم از سوی کارگردانی که چهل سال برای جنگ و انقلاب و ایران فیلم ساخته و یک‌بار هم نظری به جشنواره‌های خارجی نداشته؟

خروجِ حاتمی کیا شاهکار نیست. ولی یک فیلم خیلی خوب و ارزشمند و دوست‌داشتنی است. در حد و اندازۀ بوی پیراهن یوسف و آژانس شیشه‌ای نیست، ولی از قد و قامت بیشتر فیلم‌های اجتماعی ده سال اخیر بسیار بلندتر است. حق این فیلم نبود که روز نشست خبری‌اش با یک عملیات جنگ روانی و رسانه‌ای مورد هدفِ گروهک‌های ی قرار بگیرد و روز اختتامیه توسط فرهنگِ ت‌زده و ت‌ترس زیر پا گذاشته شود.

البته ما مخاطبان هم مقصریم. چشم‌هایمان بی‌شاقول و بی‌طراز شده. ما فیلم‌های کارگردان‌هایی مثل ابراهیم حاتمی کیا و مجیدی (و باز بیشتر همین حاتمی‌کیا) را با خدا مقایسه می‌کنیم! نه حتی با خودشان و نه هرگز با دیگران و وضعیت واقعی سینمای ایران. این می‌شود که حاتمی‌کیا هر فیلمی بسازد طرفداران خودش هم می‌گویند به آن خوبی که انتظار داشتیم نبود»! این می‌شود که بوی پیراهن یوسف در زمان خودش غریب می‌ماند.

باز هم باید صبر کنیم زمان بگذرد. آن‌وقت خواهیم دید که خروج چقدر زیبا و به‌هنگام و عزیز است. یک هنرنمایی خوب از یک کارگردان خوب و یک پایان باشکوه برای یک بازیگر باشکوه.


 

یک‌بار که خواستم دربارۀ سرپیکو (۱۹۷۳) بنویسم، سر غیرت آمدم و دربارۀ فیلمی که برای شهید لاجوردی نساختیم نوشتم.

ظلم‌ستیزی در هر دورانی اقتضائات خودش را دارد. همان باور و بینش و روحیه‌ای که لاجوردی پیش از انقلاب را به مبارزه علیه کل ساختار یک حکومت و سرانجام زندان و شکنجه و کورشدن یک چشمش توسط ساواک کشاند، پس از انقلاب او را به مبارزه با فساد و تبعیض و بی‌عدالتی درون سیستم حاکم واداشت. اما این قهرمانان و یا این بخش از قهرمانی‌هایشان در سینما و ادبیات ما به تصویر کشیده نشده است. البته در سینمای جهان هم اینگونه قهرمانان انگشت‌شمارند. در انبوهِ مبتذلِ سوپرمن و بتمن و هالک و مردعنکبوتی، سرپیکوها زیاد نیستند.

سیدنی لومت از مهم‌ترین چهره‌های سینمای اعتراض جهان است که بارها در فیلم‌هایش به مبارزه با فساد، ریاکاری، دروغ و بی‌عدالتی رفته است. او از نخستین فیلمش یعنی ۱۲مرد خشمگین» به عنوان یکی از بزرگ‌ترین سینماگران معاصر آمریکا مطرح، و با فیلم‌های درخشانی چون سرپیکو»، بعدازظهر سگی» و شبکه» منبع الهام نسلی از هنرمندان و نخبگان جامعه برای اعتراض و انتقاد به فسادها و تباهی‌های جامعه آمریکایی و غربی شد.

لومت در سرپیکو نه سراغ یک شخصیت خیالی رفته و نه سراغ یک قهرمان شهید، چه اینکه هیچ فرد و سیستم فاسدی با یک قهرمان شهید مشکلی ندارد! مشکل سر قهرمانان زنده است. لومت هم یک مبارز خیلی معمولی علیه فساد و تبعیض درون‌سیستمی (یعنی فرانک سرپیکو) را انتخاب می‌کند برای قهرمان شدن در فیلمش تا یکی از مهمترین آثار سینمای اعتراض در دهه ۷۰میلادی را رقم بزند. پلیسی که قبل از اینکه وارد داستانش بشویم، تفاوت‌هایش با دیگران به چشممان می‌آید: او کراوات نمی‌بندد، ریش می‌گذارد و رشوه نمی‌گیرد! بازیگر نقش اصلی فیلم آل پاچینو ی جوان است و موسیقی فیلم را یکی از چهره‌های برتر موسیقی اعتراضی یعنی استاد میکیس تئودوراکیس ساخته است.

اما مبارز اصلی که روح فیلم به او مدیون است بیش از دیگران خود لومت است. آنچه کارگردان در این فیلم به تصویر می‌کشد شاید بسیار باشکوه‌تر از اتفاقی بوده که منبع الهام فیلم است. لومت علی‌رغم ساخت ۷۴ اثر موفق در سینمای آمریکا طی پنج دهه (که ۴۰تایش سینمایی است و تعدادیش قطعا جزو شاهکارهای سینما به‌حساب می‌آید) برای هیچ‌کدام از فیلم‌هایش جایزه اسکار نگرفت و همواره جزو چند علامت سوال اصلی درمورد سلامت این جایزه پرطمطراق آمریکایی است.


http://bayanbox.ir/view/8875568155329501298/%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D8%B5%D9%81%D8%B1-%D8%B3%D8%B9%DB%8C%D8%AF-%D9%85%D9%84%DA%A9%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1-%D8%AC%D8%AF%DB%8C%D8%AF%DB%8C.jpg

 

کسانی که با سنت اکشن‌های جاسوسی و دلهره‌آور غربی، به‌ویژه آثار کارگردان‌های فرهیخته‌تر و جدی‌تری مثل پل گرینگرس» آشنا باشند می‌توانند ردپای این آثار را در اولین فیلم سعید ملکان» ببینند. ردپایی که هم خوب است هم بد. خوب از جهت تکنیکی، بد از جهت فرهنگی. تأثیرپذیری در بخش نخست یک امر هنرمندانه و بی‌عیب است اما در بخش دوم نشان ازخودبیگانگی فرهنگی ست. حاتمی‌کیا هم در به رنگ ارغوان» تحت تأثیر لئون»ِ لوک بسون است؛ اما تا حد زیادی سعی می‌کند این پذیرش و الگوگیری از فن به فرهنگ نرود. نمی‌شود ضدقهرمان فیلم قرآن بلد باشد و قهرمان فیلم که نمایندهٔ تمدنی قرآنی است نه. بالاخره این کپی، کلیشه و آمریکایی‌بودن شخصیت اصلی چالۀ اصلی فیلم است؛ هرچند کارگردان سعی کرده با یکی دوتا دیالوگ خوب کار را تاحدودی از این ورطه نجات بدهد.

منصفانه بخواهیم نگاه کنیم وضعیت روز صفر» از جهات متعددی شبیه فیلم پرواز در منطقه ممنوع» است. یکم: هردو فیلم در مجموع فیلم‌های خوبی هستند و به دل مخاطب خودشان می‌نشینند. دوم: به هردو فیلم انتقادهایی اصولی وارد است. سوم: هردو به‌عنوان فیلم اول بودن کارگردان عالی هستند و به‌خاطر فیلم اولی بودنشان می‌توان چشم بر بعضی ضعف‌هایشان بست. چهارم: باید از هردو فیلم حمایت شود چون جای هردو جنس فیلم و ژانرهایشان در سینمای ایران خالی‌ست و کشور و فرهنگ و ذائقهٔ ما به چنین فیلم‌هایی احتیاج دارد. اگر بازار سینمای افسرده و بیمار ایران از این اجناس پر بود البته بیشتر باید نقد می‌شدند.

حالا اینکه مثلا چرا جناب وحید جلیلی و هواداران و شاگردانشان با نادیده‌انگاری این وضعیت، فیلم داساگر را تقدیس و فیلم ملکان را تکفیر می‌کنند، شاید جدا از علل فرهنگی و هنری علت‌های دیگری هم داشته باشد. مثل طعنۀ تند و البته پنهانی که فیلم در یکی دو سکانسش به برادر جناب جلیلی یعنی آقای سعید جلیلی و یکی از ادعاهای تاریخی‌اش می‌زند. همچنان که شاید این‌مقدار جایزه هم به خاطر دلایل ی باشد. بالاخره خروج» از بسیاری جهات فیلم خیلی بهتر و کامل‌تری بود نسبت به روز صفر و دست‌کم یکی از دو جایزه نگاه ملی» یا جایزه ویژه هیئت داوران» می‌شد به روز صفر نرسد و به خروج برسد. اما خب در جشنوارۀ ت‌زده طعنه به » جایزه را از حاتمی‌کیا می‌گیرد و به طعنه به جلیلی» می‌رساند.

جدا از این زدوخوردهای ی، اگر منصفانه نگاه کنیم روز صفر در مجموع فیلم ارزشمندی است. تاکید می‌کنم اگر من هم مدام به این فکرکنم که کارگردان روز صفر همان تهیه‌کننده تنگه ابوقریب» است و یکی از نویسندگان اثر هم کارگردان تنگه ابوقریب؛ قطعا از فیلم بدم می‌آید. آنقدر که تنگه ابوقریب را توهین‌آمیز، ریاکارانه و فاقد ارزشمندی می‌دانستم. اما این قضاوتی از روی حق نیست و خلاف مشی اسلامی انظر الی ما قال» است. روی زمین که باشیم، عینک ی و جناحی که نداشته باشیم، روز صفر فیلمی است برای مخاطب عمومی که خروجی‌اش قطعا هم موردپسند این مخاطب است (چون تا حد زیادی به قواعد این ژانر پایبند بوده) هم به این مخاطب رویا و روحیه و امید و باور و نیز اطلاعاتی درست از تاریخ و جغرافیای کشورش می‌دهد. البته این به عنوان قدم اول در این ژانر فیلم خوبی ست. چون فیلم هنوز برای یک اکشن کامل بودن هم چیزهایی کم دارد. یک اکشن واقعی جدا از اکتِ رانندگی‌ها و تیراندازی‌ها و انفجارها به اکتِ فیزیکی و رزمی افراد هم احتیاج دارد. چیزی که در فیلم‌های مثل اولتیماتوم بورن و منطقه سبز با نهایت هنرمندی حضور داشت و در روز صفر بسیار کمرنگ است.


بعضی که از خانه می‌زنند بیرون، هیچ. بعضی که از کتاب خسته‌نشده‌اند، آن‌ها هم هیچ؛ می‌ماند آن‌ها که در خانه‌اند و کتاب‌ها را خسته‌کرده‌اند. اگر از وظیفهٔ مهم خواندن دائمی اخبار ناگوار هم خسته شدیم به‌نظرم الآن بهترین وقت برای فیلم خوب دیدن است. پیشنهاد اولم، یک فهرست ده‌تایی عاشقانه است. البته من فقط نه‌تایش را انتخاب کردم. شما هم یک فیلم بگویید. با این شرایط: یک: از 1990 به این طرف باشد. دو: فقط از سینمای جهان. سه: حتی الامکان با کمترین رنج و انرژی منفی (مثلا من چندتا عاشقانۀ بیماری‌دار یا ترسناک را از فهرست حذف کردم) چهارم: فیلم قابل دیدن برای اکثر روحیه‌ها باشد (خیلی فلسفی و هنری و خاص و فلان و بیسار نباشد. من هم این موارد را حذف کردم). همین‌جا کامنت بگذارید گمانم به یک فهرست خوب برسیم. اگر در صفحه‌تان هم بنویسید طبیعتا حرص مارک دوبوویتز» و لوی ابکاسیس» هم بیشتر در می‌آید .

طی این سی سال فیلم‌های عاشقانه‌ای که به شهرت و محبوبیت رسیده باشند خیلی زیادند، خیلی‌هاشن از اسمشان هم پیداست مثل In the Mood for Love (2000) آقای وونگ کاروای، کارگردان چینی که تدوین، موسیقی و رنگ و لعابش خیلی در یاد می‌ماند یا فیلم Amour (2012) استاد هانکه کارگردان اتریشی. اما خب جدا از همه افتخارات و جوایز این فیلم‌ها به نظرم خودم در عاشقانه‌بودنشان خیلی خوب نیستند.


http://bayanbox.ir/view/8300427534361466850/The-Constant-Gardener-2005.jpg


1. باغبان وفادار The Constant Gardener (2005)
این یک عاشقانه ی اجتماعی فوق‌العاده است که قبلا هم درباره‌اش نوشته‌ام. ساختۀ جناب فرناندو میرلس (کارگردان شهر خدا). اسکار هم برده. البته بی‌رنج نیست. | ملیت کارگردان: برزیل | امتیاز من: 10 | امتیاز آی ام دی بی: 7.4 (با 128هزاررای)

http://bayanbox.ir/view/77879057702974201/Amelie-2001.jpg


2. امیلی Amélie (2001)
این یک عاشقانه فانتزی و جزو مشهورترین فیلم‌های این بیست سال است. از کارگردان مشهور استاد ژان پیر ژونه. مهم‌ترین اثرش و 160مین فیلم محبوب جهان طبق نظرسنجی آی‌ام‌دی‌بی. البته بعد فانتزیش بر عشقش غلبه دارد | فرانسه | من: 10 | آی‌ام‌دی‌بی: 8.3 (673هزاررای)

http://bayanbox.ir/view/6994463136107802/A-Very-Long-Engagement-2004.jpg


3. یک نامزدی طولانی مدت A Very Long Engagement (2004)
این فیلم هم از همان کارگردان قبلی است. طبیعتا اول باید قبلی را ببینید. عاشقانه‌تر و خاص‌تر است. البته محبوبیت و روانی قبلی را ندارد. این هم بی‌رنج نیست. | امتیاز من: 10 | امتیاز آی ام دی بی: 7.6 (69هزاررای)

 

http://bayanbox.ir/view/3552869917844909879/Angel-A-2005.jpg


4. فرشته آ Angel-A (2005)
فیلمی از جناب لوک بسون (کارگردان لئون حرفه‌ای) است. به نظر من عاشقانه فانتزی عرفانی است! به قدرت قبلی‌ها شاید نباشد ولی روان و دوست‌داشتنی‌ست. | فرانسه | من: 10 | آی‌ام‌دی‌بی: 7.1 (31هزاررای)

 

http://bayanbox.ir/view/6269320431201105965/Green-Card-1990.jpg


5. گرین کارت Green Card (1990)
به نظرم عاشقانه کمدی موفقی ست. از آقای پیتر ویر. خیلی دوستش دارم. بازیگر نقش اولش هم از معدود بازیگران محبوبم است. | استرالیا | من: 9 | آی‌ام‌دی‌بی: 6.2 (با 21هزاررای)

 

http://bayanbox.ir/view/3813409602081423615/House-of-Fools-2002.jpg


6. خانه احمق ها House of Fools (2002)
این فیلم تاحدی هنری و خاص و البته کار باصفایی است از آقای چالوفسکی. | روسیه | من: 9 | آی‌ام‌دی‌بی: 7.1 (2هزاررای)

 

http://bayanbox.ir/view/4680686475123860862/Black-Cat-White-Cat-1998.jpg


7. گربه سیاه گربه سفید Black Cat, White Cat (1998)
این هم فیلم خیلی خاص و دلنشینی از کارگردان نابغه آقای امیر توریتسا (کارگردان زیرزمین) است. شاید بی‌رنج‌ترین فیلمش باشد. | صربستان | من: 9 | آی‌ام‌دی‌بی: 8.4 (48هزاررای)

 

http://bayanbox.ir/view/8998978170694437667/Eternal-Sunshine-of-the-Spotless-Mind-2004.jpg


8. درخشش ابدی یک ذهن پاک Eternal Sunshine of the Spotless Mind (2004)
یک عاشقانه فانتزی و علمی تخیلی موفق و البته خاص از آقای میشل گوندری. اسکار هم برده. در آی‌ام‌دی‌بی 94مین فیلم محبوب جهان است. | فرانسه | من: 8 | آی‌ام‌دی‌بی: 8.3 (858هزاررای)

 

http://bayanbox.ir/view/7105699596009850915/As-Good-as-It-Gets-1997.jpg


9. بهتر از این نمیشه As Good as It Gets (1997)
این هم مثل گرین کارد یک عاشقانه کمدی باصفاست. البته بنا به ملیتش است دوتا اسکار برده! تنها فیلم موفق کارگردان است. | آمریکا | من: 8 | آی‌ام‌دی‌بی: 7.7 (262هزاررای)

 


 

دوست داشتید ببینید: نظرات دیگران درباب همین مطلب در اینستاگرام

 


این یادداشت را سال گذشته هنگام اکران فیلم طلا در جشنواره فجر نوشتم، همزمان با روزهای آغاز اکران اینترنتی این فیلم _16اردیبهشت99_ رومه قدس یادداشتم را منتشر کرده است.

 

http://bayanbox.ir/view/4723195688122128034/%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D8%B7%D9%84%D8%A7-%D9%BE%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%B2-%D8%B4%D9%87%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C.jpg

 

از پرویز شهبازی به مسعود نیلی

یادداشتی از حسن صنوبری

 

من اگر جای کارگردان بودم، طلا را به مسعود نیلی تقدیم می‌کردم. چون اگر فردی با آن تفکرات به اسم مسعود نیلی به دنیا نمی‌آمد، شاید فیلمی با این کیفیت هم به اسم طلا ساخته نمی‌شد.

حالا مفصلش را عرض می‌کنم خدمتتان:

طلا» ساختۀ پرویز شهبازی یک فیلم تماشایی، با ضرب‌آهنگ تقریبا مناسب، داستان تقریبا سرراست و کارگردانی بسیار کم‌نقص است؛ بنابراین هنگام تماشایش حس نمی‌کنیم عمرمان دارد تلف می‌شود.

فیلم هیچ عیب و نقص آشکاری ندارد جز همینکه خودمان از وسط‌های فیلم می‌فهمیم قرار است باز مثل اکثریت فیلم‌های سال‌های اخیر سینمای ایران، همه‌چیز با تلخی و اندوه و نافرجامی به سرانجام برسد. آن‌هم فقط به خاطر یک شرایط جبری که بر جامعه حاکم است و در نتیجه مخاطب فیلم هیچ بهره‌ای از امید» نمی‌برد. رویکردی که در دهۀ اخیر مخصوصا با حمایت جایزه‌های خارجی و رسانه‌های ایران‌ستیز برای سینمای ایران تثبیت شد و شاید نمایندۀ تام و تمامش اصغر فرهادی» با فیلم‌هایی مثل فروشنده» است.

اما تفاوت عمده‌ای که طلای شهبازی با فروشندۀ فرهادی و انبوه مقلدان فرهادی دارد این است که فیلم شهبازی واقعا یک فیلم است. طلا بر خلاف فروشنده و دیگر سیاهی‌لشگرهای سینمای روشنفکری، در حد خودش داستان‌پردازی جدی و ارزش سینمایی و زیبایی‌شناختی بدیعی دارد. چه اینکه کارگردان اثر جزو معدود سینماگران ایرانی است که هم در حوزۀ کارگردانی و هم نویسندگی خوش درخشیده است.

دیگر تفاوتِ طلا با آن فیلم‌های کلیشه‌ای این است که به تباهی فرد و جامعه، سیاهی فرد و جامعه را نمی‌افزاید. درست است که در این فیلم هم قرار است شاهد یک تراژدی باشیم و باز باید یک‌جورهایی به همه حق بدهیم؛ ولی این باعث نمی‌شود شهبازی تمام شخصیت‌ها را سیاه و ناخواسته اسیر خویی حیوانی و بی‌رحم تصویر کند. در این فیلم هم همه رو به تباهی‌اند ولی همه وما صددرصد سیاه نشده‌اند و همین هم جای شکرش باقی است! نه اینکه خوب باشد!

ما از این فیلم هم یاد می‌گیریم حتی اگر آدم خوبی باشیم، حتی اگر فرصت فرار به خارج را کنار بگذاریم، حتی اگر جوانانی خوش قلب و امیدوار باشیم، حتی اگر بخواهیم دست در دست هم دهیم به مهر و یک کسب و کار یا تولیدی خوب در میهنمان راه بیاندازیم و در این راه همه تلاشمان را بکنیم هم، قطعا شکست می‌خوریم!

شاید به نظر خیلی‌ها این یک پیام بیش از حد نومیدانه و همراه سیاه‌نمایی است. با این نظر هم مخالفم هم موافقم. چرا مخالفم؟ چون می‌توانم به شهبازی برای نگارش این فیلم‌نامه حق بدهم. چون دارم در ایران پسا1396 و پیشا1400 زندگی می‌کنم. چون در همین زمان و مکان من هم گاهی عصرهای اول ماه گذارم به مغازه‌ها می‌افتد، گاهی غروب‌های آخر ماه از حساب بانکی‌ام موجودی می‌گیرم و گاهی از شنیدن اصطلاحاتی مثل پس‌انداز» بلندبلند خنده‌ام می‌گیرد. کسی که اقتصاد عصر جهانگیری و نیلی را تجربه کرده باشد نمی‌تواند به پرویز شهبازی حق ندهد. شهبازی در این فیلم بسیار هنرمندانه و گاه بسیار استعاری سراغ موضوع دلار»، افزایش نرخ ارز» و خروج طلا و ارز» از کشور رفته است. شهبازی در این فیلم نشان داده نتیجۀ شوخی دولت‌مردان ما با واژه‌‌های مهمی چون ارز، سکه، طلا، دلار، اقتصاد، دارو، تولید ملی، حمایت از کسب و کار داخلی، جوان‌گرایی و. در زندگی واقعی ایرانیان و آیندۀ جوانان و خردسالان ایرانی چه خواهد بود. شهبازی در این فیلم از طلا صحبت می‌کند و سعی می‌کند به ما بفهماند طلا»ی واقعی چیست و چگونه از بین می‌رود و چگونه از کشور خارج می‌شود.

چرا با آن گزاره موافقم؟ چون در همین مملکت و در همین روزگار جوانانی با مشکلات به مراتب بیشتر آستین همت بالا زدند و زندگی خودشان را ساختند. هرچند با رنج و دشواری بسیار بیشتری به نسبت ده بیست سال قبل. کاش پرویز شهبازی قصه و زندگی این آدم‌ها را هم می‌دید و می‌ساخت. البته که هردو واقعیت هستند و نمی‌توان به کارگردان انگ دروغ‌گویی زد. ولی باید توجه کنیم تمرکز روی هرکدام از این دو واقعیت باعث از بین رفتن واقعیت دیگر می‌شود. تمرکز بیش از حد روی واقعیت تلخ اول، باعث می‌شود هیچ‌کس دیگر امیدی نداشته باشد و باور نکند که می‌شود در این شرایط موفق شود. از طرفی تمرکز روی واقعیت شیرین و نادیده‌گرفته‌شدۀ دوم هم باعث می‌شود انسان‌ها یاد بگیرند چگونه در بدترین شرایط هم بهترین انتخاب‌ها را داشته باشند و بتواند بر بزرگ‌ترین مشکلات و موانع سر راه هم پیروز شوند. اگر پرویز شهبازی واقعیت اول را ببیند و بسازد و از واقعیت دوم چشم‌پوشی کند؛ دروغ‌گو نیست ولی قطعا بی‌انصاف است.

اگر هنوز از تماشای تراژدی و فیلم‌های تلخ ایرانی خسته نشدید حتما به دیدن فیلم خوب وخوش‌ساخت طلا بروید. باز هم تاکید می‌کنم طلا یک تراژدی است، ولی سوگواری نیست. تلخ است، ولی زهر نیست. بنابراین فاصله دارد با دیگر فیلم‌های مبتذل ایرانی که مبتنی بر نومیدی و شکست‌اند. طلا مبتذل نیست و به یک‌بار تماشا حتما می‌ارزد.

کاش این فیلم رسما به آقای دکتر مسعود نیلی _مشاور ویژۀ رئیس‌جمهور در حوزۀ اقتصاد (در زمان ساخته شدن فیلم)_ و دیگر دولت‌مردانمان، به خصوص در دو حوزۀ اقتصاد و ت خارجی تقدیم می‌شد، تا این بزرگواران نتیجۀ تلاش‌هایشان را در سینما و سیمای ما ببینند. البته بی‌تقدیم‌نامه هم این فیلم ذاتا پیامی است از پرویز شهبازی به مسعود نیلی.

مگر می‌شود فراموش کنیم فردی مثل جناب نیلی و دیگر همراهانش با اصرار به افزایش نرخ ارز و بی‌اعتبار کردن پول ملی، چه فردایی را برای ما و فرزندانمان رقم زدند؟


 


 

یکی از تلخ‌ترین خاطرات کودکی من سکانس شهادت نادر طالب‌زاده» در اپیزود آخر فیلم تویی که نمی‌شناختمت» بود.

سکانس‌های شهادت زیادی در فیلم‌های دفاع مقدسی بودند، ولی این یکی از این جهت که هم تعلیق شدیدی داشت و هم قصه طوری بود که آدم فکر می‌کرد شاید فقط اگر کمی می‌جنبیدیم می‌شد جلوی فاجعه را گرفت خیلی برایم تلخ بود. چون فیلم را در کودکی دیده بودم خیلی متوجه تمایز بین بازیگر و شخصیت نبودم، به همین دلیل بعدها که طالب‌زاده را در قامت مجری دیدم هم از دیدنش از زنده دیدنش- حالم خوب می‌شد و آرامش پیدا می‌کردم، هم همیشه این ترس را داشتم که بالاخره روزی نامردی و از قفا می‌زنندش. ترسی که بعد از اعلام خبر (یا حتی شما بگو شایعۀ») ترور بیولوژیکش بسیار بیشتر شد. از قضا در این مرگ تلخ، هم آن تعلیق تکرار شد و هم آن فکر که شاید اگر کمی می‌جنبیدیم.

از این حس تلخ گذشته، اگر طالب‌زاده در ۹۷سالگی و اوج کهولت و ناتوانی جسمی و فراموشی از دنیا می‌رفت مثل مرحوم اسلامی ندوشن- آدم اینقدر دلش نمی‌سوخت. اگر آدم تنبلی بود مثل بنده و امثال بنده، یا اگر برنامه‌ها و رویاهای بزرگش را به سرانجام رسانیده بود، یا اگر آنقدر که باید در این مملکت و بین این مردم و این رسانه‌ها قدر می‌دید؛ مسئله فرق می‌کرد. نه اینکه او آدم ناتمام و ناقصی باشد، اگر همان یک مستند خنجر و شقایق» در کارنامه کسی باشد در تاریخ سینما و مستند و هنر این مملکت ماندگار می‌شود، اما مسئله این است که این آدم با آن مستند خوب خودش را تمام نکرد و نه با انبوه کارهای خوب و بد بعدی، چه سریال بشارت منجی»اش که به‌نظرم ضعیف بود و چه مجموعه برنامه راز»ش که انصافا بی‌نظیر و بی‌تکرار. و چه خوب که خدا او را نگه داشت تا روایت‌حبیب» را هم خودش روایت کند؛ چون شایستۀ اجرای برنامۀ بزرگ‌ترین و شریف‌ترین س.ر.د.ا.ر ایرانی فقط شریف‌ترین و بزرگترین انسان رسانه‌ای این دیار بود. الغرض او هنوز به اندازۀ پنجاه جوان مدعی این عرصه توان و قدرت و انرژی و ایده داشت و فکر کردن به این موضوع، به این جوان‌پیری، تلخی رفتنش را بیشتر می‌کند . در رفتن بی‌هنگام او خود را با این روایت نبوی تسلی می‌دهم:اکثر اعمار امتی ما بین ستین الی سبعین»

او از این جهت و از جهات دیگر بسیار شبیه همنام خود، دیگر هنرمند مبارز ایرانی نادر ابراهیمی» بود. هردو زودتر از موعد و در اوج توانایی و برنایی با یک بیماری ناگهانی از دنیا رفتند و البته که طالب‌زاده زودتر. هردو پرقدرت و پرهمت و خستگی‌ناپذیر بودند. هر دو به خاطر پیشینۀ‌شان و همچنین تفاوت‌هایشان در جمع بعضی از همفکران خودشان هم غیرخودی محسوب می‌شدند. هردو سرشار از امید به آینده و عشق به ایران و اسلام بودند. هر دو مبغوض کج‌فهمان و مورد بی‌مهری هم‌قطاران بودند. هردو سینه‌ای گشاده و دلی سرشار از مهر به دیگران داشتند و هر دو عمیقاً و دقیقا دور‌ بودند از فرقه‌گرایی و تقسیمات و مرزبندی‌ها و جنگ‌های احمقانه و بی‌سرانجام داخلی.

انصافا کم‌اند آدم‌هایی که در حوزۀ رسانه هم غیرت و دغدغه‌مندی و جسارت داشته باشند، هم وسعت دید و دانش و اطلاعات و هم ادب و اخلاق و انصاف. نادر طالب‌زاده در اوصاف اولی واقعا انقلابی بود، در دومی واقعا دانشمند و حکیم و در سومی واقعا مومن و جنتلمن. کهن‌سالی او را سازشگر و ترسو و خرف نکرده بود، زیست رسانه‌ای او را سطحی و تک‌ساحتی و کم‌مایه نکرده بود و انقلابی‌بودن او را نفرت‌اندیش و متکبر و دگم. بی‌تعارف خیلی از مریدان جوان او که تریبون‌هایی شبیه تریبون‌های او دارند این ویژگی‌ها را ندارند. طالب‌زاده در عین ی و انقلابی بودن هرگز اهل توهین و تحقیر و متلک و مچ‌گیری نبود. حتی به کسی که خیلی با او مخالف بود دشنام نمی‌داد. هرگز خلوص‌گرا و تنهاخودانقلابی‌پندار نبود و به این راحتی فرد یا گروهی را از جبهه انقلاب به بیرون هل نمی‌داد. واقعا رحمتش بر غضبش سبقت داشت. اگر خشمی داشت صرفا علیه آمریکا و اسرائیل و سعودی بود نه برادران خودش که به هر دلیلی با او اندکی در اندیشۀ ی تفاوت داشتند. آیا پیروان و مریدان و مدعیان شاگردی او و علمداران و سلبریتی‌های جوان رسانه‌ای و انقلابی هم اینگونه‌اند انصافا؟ اگر هستند که خداراشکر و اگر نیستند که انشاالله بشوند.

خدا این جنگجوی پیر و هنرمند دلیر -که به پاداش زیست و اندیشهٔ روشن و رهایی‌بخشش در روز قدس و ماه رمضان درگذشت- را با شهید قدس و شهیدان قدس و انبیا و اولیا محشور کند و من و شما و صداوسیما را قدردان چهل‌سال رزم بی‌امان رسانه‌ای او قرار دهد.

 


مرتبط: نوشتۀ قدیمیم درباره نادر طالب‌زاده و برنامه رازش


https://bayanbox.ir/view/3062005737742863981/%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D8%B4-%D9%88-%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%88-%D8%B1%DB%8C%D9%88%DB%8C%D9%88-%D9%81%DB%8C%D9%84%D9%85-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%B4%D9%86%D9%88%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D9%81%D8%AC%D8%B1-%DA%86%D9%87%D9%84%D9%85.jpg

جشنواره امسال جشنواره ضعیفی نبود، اما شاهکار هم نبود. یعنی ظاهرا آمار فیلم‌های افتضاح به نسبت سال‌های قبل کمتر بود، که شاید در این امر، هم اوضاع کرونا موثر بوده هم ددگی مردم از یک دهه سینمای بد در ساخت و معنا؛ دو عاملی که به ترس سرمایه‌گذاران از سرمایه‌گذاری در کارهای پرریسک منجرشده. از طرفی شاید همین وضعیت دخیل بوده در اینکه جشنواره امسال شاهکاری به آن معنا نداشته، شاید این شرایط کارگردانان را هم محتاط‌تر کرده. گرچه معلوم نیست اگر فیلم قاتل و وحشی» حمید نعمت‌الله مجوز حضور در این جشنواره را پیدا می‌کرد این گمانه‌زنی را خودم هم قبول می‌داشتم.

در ادامه  ۹ریویوی کوتاه بنده بر ۹فیلم جشنواره امسال می‌خوانید. سعی کردم در این یادداشت‌های کوتاه قصه را لو ندهم. همچنین به هر فیلم از ده امتیاز نمره دادم و فهرست را از بیشترین نمره مرتب کردم:

 

https://bayanbox.ir/view/6854930712022642911/j1.jpg

یکم: نگهبان شب» | سید رضا میرکریمی | : ۹

به‌نظرم کامل‌ترین، زیباترین، بی‌ادعاترین و کم‌نقص‌ترین فیلم این جشنواره بود. به داوری بنده از همۀ فیلم‌های دهۀ اخیر کارگردان هم بهتر بود.

ضعفی که در بیشتر فیلم‌های امسال دیده می‌شد ایده‌سوزی» بود. بیشتر کارگردان‌های امسال رفته بودند سراغ یک ایدۀ خیلی بزرگ و خاص، شاید برای اینکه ۵۰درصد موفقیت خودش طی شود! درحالیکه تقریبا دهان همه‌شان برای گفتن حرف بزرگشان کوچک بود. اما فیلم میرکریمی ظاهرا ایدۀ خیلی جنجالی و ملتهب و عجیب‌وغریبی نداشت؛ ولی همان را عالی بیان کرده بود. یک اثر تماشایی و شایستۀ ارج‌گذاری در حوزۀ سینمای اجتماعی و سینمای اخلاق‌گرا که جامعه و انسان را سطحی و تک‌بعدی تماشا نکرده؛ همچنین فرد و جامعه را با حذف دیگری روایت نکرده. نگهبان شب را باید قدر دانست به خاطر کارگردانی استادانه؛ قصۀ بی‌نقص؛ زاویۀ دید نو و انسانی؛ شخصیت‌پردازی جذاب، بدیع و ایرانی؛ و بازی‌های بسیار تمیز.

 

https://bayanbox.ir/view/2194034440510123492/j2.jpg

دوم: موقعیت مهدی» | هادی حجازی‌فر | : ۸.۵

وقت تماشای این فیلم نباید به عظمت شخصیت شهید بزرگ مهدی باکری» فکرکرد، مخصوصا اگر با او آشنایی داریم، چون اینطوری فیلم قطعا شکست می‌خورد؛ این مسئله به‌جز عظمت شهید یک دلیل فنی هم در عادات سینمایی دو دهۀ اخیرمان دارد که جای دیگری مفصلا به آن می‌پردازم؛ اما این توان فعلی سینمای ایران است؛ با آرمان‌گرایی بیش از حد هیچ اتفاقی نمی‌افتد؛ ساخت این فیلم ۴۰سال به تأخیر افتاده و قسم می‌خورم اگر حجازی‌فر نمی‌ساخت بازهم تا سال‌های سال باکری روایت نمی‌شد؛ چه به دلیل بی‌همتی چه با دلیل وسواس.

موقعیت مهدی تلاش ستایش‌برانگیزی دارد برای نزدیک‌شدن به حس شهید باکری و روزگارش؛ کاری که هرچه می‌گذرد سخت‌تر می‌شود. قصه‌ها را می‌شود همیشه تعریف کرد ولی حس‌ها را نمی‌شود همواره بازآفرینی کرد.

با توجه به تدوینی که دیدیم و بعضی پریشانی‌ها، به‌نظر می‌رسد نسخۀ سریال بهتر باشد؛ همچنین اگر تدوین و چینش با حوصله‌تری انجام شود یک سینمایی خیلی بهتر خواهیم داشت. البته که موقعیت مهدی به عنوان اولین تجربۀ سینمایی یک کارگردان فوق‌العاده است، اما اگر این کار را مثلا حاتمی‌کیا یا ملاقلی‌پور یا دیگران بزرگان سینمای جنگ ساخته بودند یک عالمه انتقاد اینجا برایش می‌نوشتم.

 

https://bayanbox.ir/view/223822482520337766/j3.jpg

سوم: هناس» | حسین دارابی | : ۸

مشکل دیگری که در فیلم‌های این سال‌ها به ویژه در سینمای ملی و سینمای انقلاب وجود دارد عقب‌ماندگی از جامعه» است. اگر دقت کنید در این دو حوزه همه بیشتر دارند دربارۀ جنگ ۸ساله یا التهابات و اتفاقات ی دهه۶۰ فیلم می‌سازند؛ دومی که اخیرا مدشده و اولی متکی به پیشینه و پسند همان دهه۶۰ است. انگارنه‌انگار امروز جنگی به این عظمت با داعشش را پشت‌سرگذاشتیم با آنهمه شهید عزیز مدافع حرم، یا اینهمه شهید مظلوم دانشمندی که داشتیم این سال‌ها و از کنارشان به راحتی گذشتیم. اینجا پیشروبودن حاتمی‌کیا با بادیگارد و به‌وقت شامش معلوم می‌شود. و اینجا آن تمایز ویژۀ هناس با دیگر آثار جشنواره در حوزۀ سینمای ملی‌ست. البته که هناس به نسبت بادیگارد فو بیشتری روی دانشمندان شهید دارد. اثری منسجم و دوست‌داشتنی با قصه‌ای سرراست و ضرب‌آهنگی خوب. هناس فیلم دوم کارگردان است و از فیلم اول قدرت‌مندتر. و البته از همان مصلحت» (فیلم اول) هم معلوم بود حسین دارابی» یک کارگردان جدی و به قول این مجلات زرد خوش‌آتیه» است! در هردو فیلم هوش راهبردی مولف مشخص است. او در مصلحت هم نخواسته فقط یک فیلم دهه شصتی جنایی یا یک اثر عدالت‌خواهانۀ سطحی بسازد. البته که در مصلحت پرداخت و بازی شخصیت ضدقهرمان به‌مراتب بهتر از قهرمان فیلم بود. شخصیت امیر نوروزی» (قاسمی) و بازیش از بهترین و عمیق‌ترین ضدقهرمان‌های سینمای دهۀ نود بود به نظرم. برعکس هناس که ضدقهرمان‌ها کلیشه‌ای و تارند و برعکس قهرمان‌ها دقیق و واضح. مخصوصا نقش و بازیِ خانم مریلا زارعی».

 

https://bayanbox.ir/view/6020747820758614940/j4.jpg

چهارم: بدون قرار قبلی» | بهروز شعیبی | : ۷

با این فیلم موقتا با بهروز شعیبی» آشتی می‌کنم و سعی می‌کنم خاطرۀ تلخ فیلم بسیار بد روز بلوا» را ببخشم، هرچند فراموش نکنم؛ سعی می‌کنم به خودم تلقین کنم اثر قبلی یک تجربه بوده در سیر هنری کارگردانی که دوستش دارم. قطعا بدون قرار قبلی یک کار آبرومند و شایستۀ تماشاست. از نظر قصه، فیلم یک ملودرام است که نقطۀ اوجش واقعا دراماتیک است و ضربۀ اساسی را به بیننده می‌زند. اما مشکل اثر در مجموعه مفاهیمی‌ست که از بیرون قصه قرار است با آن همراه شوند. عیب کار در سطحی‌سازی بعضی مسائل عمیق و بغرنج است؛ شاید هم نباید بگویم عیب، شاید به تناسب ملودرام‌بودن باید بگویم ویژگی. فیلم بیشتر از تمام فیلم‌های خوب شعیبی حرف برای گفتن دارد؛ این فضلش بر آثار قبلی‌ست و من اعتراف می‌کنم همۀ این حرف‌ها را دوست می‌دارم و مهم می‌دانم (مخصوصا سخنش درمورد مهاجرت را)، اما در بررسی نهایی نه عمق دارکوب» را دارد، نه بداعت دهلیز» را و نه انسجام سیانور» را. شعیبی در این اثر سراغ مسیر خطرناک جمع بین مخاطب عام و خاص رفته و شاید بیشتر: خاص‌نمایی سخنی عام و آشنایی‌زدایی از سخنی آشنا (کاری که میرکریمی در بعضی آثارش کاملا موفق شده انجام بدهد)؛ اما هنوز نمی‌دانیم چقدر موفق شده؛ مخصوصا در چگونگی برخورد مخاطب عمومی باید منتظر اکران عمومی ماند که آیا این فیلم بر دلشان می‌نشیند یا قصه نمی‌تواند بار همه معانی بیرونی را بر دوش بکشد.

 

https://bayanbox.ir/view/5713504702164334861/j5.jpg

پنجم: ملاقات خصوصی» | امید شمس | : ۶.۵

ملاقات خصوصی تا الآن در صدر آرای مردمی جشنواره است و به نظر من این جایگاه نابه‌حقی نیست. ملاقات خصوصی تمام ویژگی‌های نیک و بد ایستادن در این جایگاه را دارد. یک ملودرامِ عاشقانۀ جنایی تعلیق‌محور؛ با قصه‌ای سرراست و ساختاری منسجم. با سطحی‌سازی مسائل اجتماعی که در این ژانر چندان هم ناپسند نیست. چون فیلم یک فیلم اجتماعی نیست، نیامده مسائل اجتماع را حل کند، آمده یک فیلم محبوب باشد. آمده تا دل مخاطب عمومی را با قصه و آب‌ورنگ فیلم ببرد و نظر مخاطب سخت‌گیر را تاحدی با کارگردانی جلب کند و در این امر هم موفق بوده. جبرزدگی هم که خب دیگر در فیلم‌های امروز ایران نباشد آدم تعجب می‌کند! منتقدانی که انتظاری بیش‌ازاین از این فیلم دارند؛ نشانی کوچه را اشتباه آمده‌اند. از طرفی به عنوان اثر اول یک کارگردان، مخصوصا کارگردان متولد ۱۳۶۹ که باید بهش گفت: صدآفرین!

 

https://bayanbox.ir/view/1546025363064104534/j6.jpg

ششم: شب طلایی» | یوسف حاتمی‌کیا | : ۵

فکرمی‌کنم کمی شلوغش کردند هواردان و مخالفان فیلم. انصافا به عنوان فیلم اول یک کارگردان خیلی خوب است. مخصوصا در ساخت. اما به عنوان یک فیلم به‌خودی‌خود، معمولی‌ست؛ مخصوصا در معنا و مضمون و رنگ اصلی محتوا. از این حیث به‌نظرم معجونی از سینمای اصغر فرهادی و ابراهیم حاتمی‌کیاست، با این حساب که ترکیب معجون شصت‌چهل به نفع فرهادی است. سیاهی آدم‌ها، اضمحلال خانوادۀ ایرانی و جبر محیطی تاثیر فرهادی است؛ زیبایی مادر و پیچیدگی حقیقی و قدرتمندِ بعضی از جدال‌ها (که ترجیح می‌دهم به قصه اشاره نکنم) ارث پدری. اما خب روح روحِ سینمای عصبی و آپارتمانی دهه۹۰ است. یاد بعضی فیلم‌های دیگر هم می‌افتم. مثل مرگ ماهی» حجازی (که خودش یادآور یک‌عالمه فیلم قبل خودش بود!). کنایه و استعاره‌ای هم که در نام فیلم وجود دارد، اگر نگویم تقلید یا اقتباس باید بگویم بسیار شبیه به طلا»ی پرویز شهبازی است.

 

https://bayanbox.ir/view/4439280096333359831/j7.jpg

هفتم: ضد» | امیرعباس ربیعی | : ۴.۵

فیلم سروشکل و ضرب‌آهنگ و بازی‌های خوبی دارد. حوصله‌سربرنیست. کارگردان تکنسین خوبی است و می‌تواند یک مسیر مشخص را با سرعت قابل توجهی برود. اما یک جای کار می‌لنگد:

 این فیلم چرا باید ساخته شود؟ این مسیر چرا باید پیموده شود؟ من فیلم اول کارگردان را ندیدم ولی این فیلم به ما می‌گوید ربیعی آنچه دارابی داشت را ندارد: راهبرد.

دوست دارم به اطلاعتان برسانم در دهه‌ای که گذشت یک ژانر مزخرفی ساخته شد به نام عاشقانه‌های مجاهدین خلقی». موسس، بازاریاب و سلیقه‌ساز این ژانر جناب استاد جلیل سامان» بودند که با انبوهی سریال (ارمغان تاریکی»، پروانه»، نفس» و.) واقعا به طرز استادانه‌ای این ژانر را آفریدند و بهترین نمونه‌هایش را هم خودشان ساختند. در این فیلم‌ها ما به عنوان یک سمپاد مجاهدین خلق یا یک مخالفشان قرار است عاشق یک عضو دلربای این سازمان تروریستی شویم و وقتی طرف به هلاکت رسید تا آخر عمر حسرتش را بکشیم! (به قصۀ شهدا و قهرمان‌های دهه شصت هم در حاشیۀ عشق‌بازی‌های سازمانی نیم‌نگاهی می‌شود!). اما پس از سلیقه‌سازی استاد سامان دیگران هم در این ژانر طبع‌آزمایی کردند؛ مثل سیانور»، امکان مینا» و اکنون ضد». البته ضد در عین تعلق به این ژانر، با همه این آثار متفاوت است، چون بیشتر متاثر از ماجرای نیمروز»ها و سبک سابق محمدحسین مهدویان است! بگذارید با چند پرسش به بحث اصلی برگردیم:

۱. ضد چه چیزی بیشتر از آثار جلیل سامان درمورد مجاهدین خلق به ما می‌گوید؟

۲. ضد چه چیزی بیشتر از ماجرای نیمروز و مصلحت درمورد نفوذ مجاهدین خلق در ساختارهای جمهوری اسلامی می‌گوید؟

۳. ضد چه چیزی بیشتر از ماجرای نیمروز درمورد فاجعه هفتم تیر می‌گوید؟

۴. ضد چه چیزی بیشتر از ماجرای نیمروز از شخصیت شهید بهشتی به ما نشان می‌دهد؟

۵. ضد چه چیزی بیشتر از ماجرای نیمروز دارد، در تکنیک کارگردانی و شکل قصه‌گویی و. ؟

هیچ!

پس چرا این فیلم ساخته شده؟!

جدا از این پرسش‌های اساسی که نشان از بی‌استراتژی‌بودن و سرگردان‌بودن کارگردان و تهیه‌کننده است، فیلم اشکالات اساسی در نشانه‌شناسی و نمادشناسی دارد و بی‌که بفهمد در لایۀ ناخودآگاه خود به ضد» لایۀ خودآگاه خود تبدیل می‌شود، همانطور که از اسمش هم پیداست! (برای لونرفتن قصه و پرهیز از اطناب بازش نمی‌کنم)

یکی از بهترین نکات فیلم، انتخاب و بازی خوب نادر سلیمانی است. با این‌حال به‌خاطر حجم بالای استرس و تلخی فیلم، کتکم هم بزنند حاضر نیستم دوباره ببینمش!

 

https://bayanbox.ir/view/7794376702081465248/j8.jpg

هشتم: دسته دختران» | منیر قیدی | : ۳.۵

از درخشان‌ترین مصادیق ایده‌سوزی» در این جشنواره فیلم دسته دختران است. فیلم اول کارگردان (ویلایی‌ها») بداعت و طراوت این قصه را نداشت و به راحتی می‌شد ردپای دیگر آثار دفاع مقدسی همروزگارش را در آن پیدا کرد، چه در قصه چه در کارگردانی و فضاسازی. این فیلم ایدۀ بسیار جذاب‌تر و بدیع‌تری دارد نسبت به ویلایی‌ها، اما یک دهم انسجام آن را ندارد.

تلخ‌ترین بخش ماجرا اینجاست: دیگر کسی دستۀ دختران را نمی‌سازد. این اسم و این ایده بسیار ارزشمند بود و متاسفانه باید بگوییم کاملا سوخت. دست‌کم تا یکی دو دهه دیگر نمی‌شود طرفش رفت. با اینکه خیلی جای کار داشت، خیلی مستندات تاریخی داشت، خیلی می‌شد جذاب و جریان‌ساز باشد، خیلی از آدم‌هایش هنوز زنده‌اند و. حیف!

پخش‌وپلایی و بی‌سروتهی قصه و همچنین شخصیت‌پردازی‌ها و بازی‌ها نشانگر سه نکته است:

یک: کارگردان و نویسنده خیلی عجله داشتند

دو: کارگردان و نویسنده اعتمادبه‌نفس بالایی دارند

سه: اعتمادبه‌نفس بالا، برای ساختن یک اثر خوب شاید شرط لازم باشد، ولی شرط کافی نیست!

 

https://bayanbox.ir/view/1253558938573795710/j9.jpg

نهم : ۲۸۸۸» | کیوان علی‌محمدی | : ۳

فیلم ۲۸۸۸ موضوع بسیار مهم و ارجمندی داشت. ممنونم که آقای علی‌محمدی و دیگر سازندگان سراغ این آدم‌ها رفتند و دلخورم که چرا اینطوری. شاید مصداق دیگری بود از ایده‌سوزی و ضعیف‌ترین فیلمی که امسال دیدم. مخصوصا که امسال فیلم ضعیف زیاد نبود وگرنه بعضی سال‌ها فیلم‌هایی دیده‌ام در جشنواره که اگر بودند به این اثر زیر پنج ستاره نمی‌دادم. ظاهرا در آرای مردمی هم جزو آخرین‌هاست. به‌نظر می‌رسد کارگردان با ساخت این اثر ظلم سخن نگفتن و غفلت از موضوع» را نابوده کرده و به‌جایش مرتکب ظلم بدسخن‌گفتن از موضوع» را مرتکب شده.

بگذارید فیلم را با مهندسی مع بررسی کنیم، از نتیجه برویم سراغ مقدمه: داشتم فکر می‌کردم اگر صدام زنده بود و می‌خواست هزینۀ تهیۀ فیلمی دربارۀ مجاهدت نیروی هوایی ایران در برابر یورش ارتش بعث را بدهد، احتمالا نتیجه چنین چیزی می‌شد!

از انصاف نگذریم فیلم خالی از نماهای خوب و بدایع فرمی نیست و از این نظر چه‌بسا از خیلی از آثار دیگر سر است. یعنی واقعا این فیلم ظرافت‌ها و جزئیاتی دارد که باعث شود در ذهن ماندگار شود. اما این اجزای ارزشمند گلی به سر ساختار کلی اثر نمی‌زنند؛ جدا از اینکه می‌زدند هم حال خراب و روح سیاه محتوای فیلم باز هم گل را می‌گرفت و در باد پرپر می‌کرد! چه‌بسا اگر آمریکا می‌خواست پس از جنگ جهانی فیلمی درمورد نیروی هوایی آلمان یا ژاپن بسازد (که ساخته) باز نتیجه اینقدر سیاه نمی‌شد!

۲۸۸۸ دقیقا همانگونه، با همان لحن و روایت که سینماگران شریف و ضدجنگ غربی‌ در دهه ۷۰ و ۸۰ میلادی علیه تهاجم و » آمریکا به ویتنام فیلم ساختند (و احتمالا متاثر از همان‌ها)؛ می‌خواهد دفاع» خلبانان ایرانی را پاس بدارد! انگار بخواهی با ضربۀ محکم کلنگ سر دوستت را شانه کنی،
بله شدنی‌ست، ولی خیلی درد دارد!

 


پ‌ن: این یادداشت پیش از اختتامیه و اعلام برگزیدگان جشنواره نوشته شده


یادی از یک قهرمان+ ستایش یک فیلم+ نکوهش یک جشنواره

https://bayanbox.ir/view/73769307465868720/%D9%85%D9%86%D8%B5%D9%88%D8%B1.jpg

یک

امروز سالروز شهادت یکی از شریف‌ترین و توان‌مندترین مدیران عصر جمهوری اسلامی، یعنی شهید منصور ستاری» است. انسانی که نبوغ مدیریتی و تعهد کاری‌اش از جمله دلایل مهم پیروزی ما در جنگ تحمیلی بود. اما همچنان مقایسۀ نوع مدیریت این مرد با بسیاری از مدیران این سال‌ها سردردآور است. جدا از بحث توان‌مندی، یک مثال در شخصیتش: شهید ستاری وقتی در بالاترین رده‌های مدیریت نظامی کشور حضور داشت (فرمانده نیروی هوایی ارتش) سر سفرۀ شام سربازهایش می‌نشست و به اختلاف کیفیت غذایش با سربازان اعتراض می‌کرد، حال آنکه الآن می‌بینیم گاهی یک جوجه‌مدیر حوزۀ فرهنگ در یک جمع محدود سی نفره نظام طبقاتی درست می‌کند، صبحانۀ ۱۰هزارتومانی کارمندان را لغو می‌کند و سفرۀ صبحانۀ مدیران را شاهانه‌تر می‌اندازد؛ و جالب که هیچ انسان مدعی شعور (و مذهب و عدالت‌خواهی و.) هم به او اعتراض نمی‌کند!

نه از جهت ظلم!

از این جهت که ما از صفر شروع نکردیم برادر!

از ستاری شروع کردیم!

 

https://bayanbox.ir/view/1492838259412171399/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1%DB%8C.jpg

دو

حدودا ۳۰سال پس از شهادت مشکوک ستاری، فیلمی بر اساس بخشی از زندگی او با نام منصور ساخته شد. من با ترس و لرز رفتم به دیدنش؛ ولی واقعا واقعا فیلم خوبی بود. خوش‌حال و خوب‌حالم از دیدنش. نه که ناپختگی و ایراد و اشکال نداشت، داشت ولی بسیار کم؛ داشت ولی وقتی با مجموعه فیلم‌های سال‌های اخیر، به‌ویژه در حوزۀ سینمای انقلاب (کارهای حوزه هنری، اوج و دیگر تهیه‌کنندگان انقلابی) مقایسه‌اش می‌کنیم چند سروگردن بالاتر بود در همه‌چیز. چه ساخت و پرداخت، چه معنا و محتوا و چه ایده و زاویه‌دید.

منصور یک سینمایی بی‌اداواطوار است. بی‌ادعا و دوست‌داشتنی. نمی‌خواهد همۀ مشکلات جهان را در یک قصه حل کند؛ و نه همۀ مشکلات انقلاب یا ایران را، نمی‌خواهد پوشش یک جناح ی باشد؛ نمی‌خواهد بگوید: من فیلم شاخ روزگارم، صدای اعتراض زمانه‌ام، حاتمی‌کیای دهه نودم و. نه، برعکس بیشتر مدعیان این عرصه جزو زمرۀ یریدون علوا فی‌الارض» نیست. می‌خواهد یک قصه -تازه بخشی از یک قصه- را برای ما تعریف کند؛ قصه‌ای که راستِ راست است. خیالی نیست، اقتباسی نیست، ی نیست. یک برش از تاریخ این سرزمین مظلوم است. به همین خاطر هم هست که بیشتر بینندگانش دوستش داشتند. اثر به عنوان فیلم اول یک کارگردان فوق‌العاده است؛ پس: دم شما گرم آقای سیاوش سرمدی (اصل ارزشمندی اینکه کارگردان به جای یک قصۀ تخیلی سراغ یک قهرمان واقعی رفته بماند، بازی فوق‌العادۀ محسن قصابیان» بماند و.)

 

سه

اما جشنواره فجر با این فیلم چه کرد؟

نمی‌دانم چه عبارتی را انتخاب کنم که به مدیران و داوران سی‌ونهمین جشنواره فیلم فجر» توهین نکرده باشم و از طرفی از پس توصیف ماجرا برآیم. پیاده‌بودن، بی‌سوادبودن و ناعادلانه‌بودن جشنواره سی‌ونهم را لازم نیست در این ببینیم که هیچ جایزه‌ای به منصور نداد. در این ببینیم که به چه فیلم‌هایی جایزه داد. جشنواره سی‌ونهم بیشترین جوایز و نامزدی‌ها (۵جایزه ۱۴نامزدی) را به پای فیلم خجالت‌آورِ بی‌همه‌چیز» ریخت، حتی جایزۀ فیلم‌نامه را به فیلمی داد که انبوهی سکانس ی دارد! (جدا از بحث اقتباسش) یعنی داوران این جشنواره با فرض سلامت و شرافت شخصیتی، آنقدر بی‌سواد و فیلم‌نادیده هستند که متوجه نشده‌اند اثری را برگزیده‌اند و روی سرشان حلواحلواکرده‌اند که متکی به سرقت از فیلم‌های خارجی است! حالا جدا از مهوع‌بودن و دروغ‌آمیزبودن محتوای فیلم که بحث خودش را دارد. کلا انگار قاعده سینمای ایران این شده: فیلمی علیه مردم ایران بساز تا آنگاه روشنفکران، رسانه‌داران، داوران و مدیران سینمایی همین مملکت بر تو سجده کنند! مثل جشنواره پارسال (زین‌رو اگر جشنواره سی‌ونه را جشنواره‌ای بی‌همه‌چیز بنامیم پربیراه نگفته‌ایم، توهین هم نکرده‌ایم!).

از طرفی برای اینکه دهان حکومت را هم ببندند؛ جوایز بعدی را تقدیم به یک فیلم انقلابی بسیار ضعیف یعنی یدو» کرده‌اند. یدو را آقای مهدی جعفری» ساخته، کارگردان همان فیلم عزیز و ارزشمند ۲۳نفر» که در همین صفحه آن را بسیار ستوده‌ام. اما خب یدو یک فیلم ضعیف و کند و کسل‌کننده است که بیشتر به یک تله‌فیلم ناموفق می‌ماند تا یک سینماییِ برگزیدۀ جشنواره، با قصه و حال‌وهوایی که مشابهش را هم بارها ساخته‌اند. اما داوران محترم به جای فیلم‌های جدی با دادن جایزه به یدو به راحتی حواس فلان مسئول یا منتقد انقلابی را {که فرق دوغ و دوشاب را در سینما نمی‌فهمد} از اصل ماجرا پرت می‌کنند.

این ناداوری‌ها و بازی‌های شیادانه را متاسفانه بارها در داوری‌های مختلف جشنواره فجر دیده‌ایم، یک موردش هم جشنواره سی‌وششم بود که شرحش را ذیل ریویویی بر فیلم تنگه ابوقریب» نوشته‌ام . کاش دستکم کمی وجدان داشتند حضرات .
 به قول حافظ: بیا کاین داوری‌ها را به پیش داور اندازیم»

 

خلاصه که:

در سالروز شهادت غریبانۀ شهید مظلوم ستاری، فیلم مظلوم منصور را ببینید!


فیلمی که پیشنهاد می‌کنم تا قبل از ۱۳دی امسال ببینید

https://bayanbox.ir/view/89108265211177397/eyeinsky.jpg

دو سال از شهادت و ترور بزرگ‌ترین و شریف‌ترین قهرمان نظامی این روزگار که جان و آبرو هردو در گروی رهایی انسان و انسانیت گذاشت گذشت و همچنان سینمای ایران در سکوتی احتمالا نجیبانه و شرمسارانه!- به سر می‌برد. سکوت سینما و چه‌بسا هنر ایران- به سکوت دوشیزه عروسی می‌ماند که زیر کله‌قندهای به ته رسیده، در کنار داماد مو سپید شده، پیش چشم هشت میلیارد میهمان مراسم، در پاسخ به هفتصدوسی‌مین دعوت عاقد مبنی بر عروس خانم آیا وکیلم»؟ برای هفتصدوسی‌مین‌بار رفته گل بچیند و ظاهرا هنگام گل چیدن خوابش برده!

این است که به جای تماشای سینمایی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی، سردار اخلاق و شرافت و شجاعت و انسانیت، در دومین سالگرد ایشان نیز مجبورم شما را به تماشای فیلمی غیر ایرانی مربوط به جغرافیا و تاریخی دیگر دعوت کنم. اما این فیلم را پس از دی ۱۳۹۸ ما ایرانی‌ها بهتر و بیشتر و ملموس‌تر می‌فهمیم. شاید آنقدر که ما بفهمیم خود اهالی فیلم (چه مولفان چه آنانکه موضوع فیلم هستند) متوجه نشوند.

وقتی طرح رهاشدۀ کتابم دربارۀ سینمای ضدآمریکایی جهان» را می‌نوشتم نام گوین هود» (Gavin Hood) را به عنوان یکی از فصل‌های سی‌گانه‌اش نوشته بودم. گوین هود آدم جالب و عجیبی است. هم بازیگر است هم کارگردان و البته بیشتر در دومی درخشیده. متولد ژوهانسبورگ است، ثروت‌مندترین شهر قارۀ فقیر، آمریکایی‌ترین خطه آفریقا، در مرز شرق و غرب و فقر و ثروت و سنت و مدرنیته به دنیا آمده و این مرزها را در سینمایش می‌شود دید. او سیر متفاوتی در کارگردانی داشته. شروعش بیشتر با فیلم‌های غرب‌پسندانه بوده که بسیار هم آفرین گرفته‌اند. هم سریال‌های تجاری هیجانی، هم فیلم‌های هالیوودی نجات جهان از دست آدم فضایی‌ها، هم فیلم‌های درام اجتماعی تلخی که جهان غیرغربی را جهانی وحشی و بدوی و سیاه نشان می‌دهد، یک مدل فرهادی‌طور (البته صدبار شرافت‌مندتر) که با یکی از همین‌ها هم اسکار گرفته: ساتسی».

اما در میانۀ راه و در وقت پختگی سن (برخلاف کارگردان‌های ایرانی که در جوانی با بودجۀ صداوسیما و حکومت طرزی فیلم می‌سازند و وقتی اینجا ایده‌هایشان ته کشید سر پیری یادشان می‌افتد به فکر بودجه‌ها و تحسین‌های خارجی باشند) گوین هود می‌شود یک انسان شریف که به جای پول و توجه، برای انسانیت فیلم بسازد و برود به استقبال بایکوت‌شدن. هود تصمیم می‌گیرد آبرو و هنرش را خرج ستیز با گردن‌کلفت‌های جهان کند، اول با همین فیلم ارزشمندِ چشمی در آسمان»[1] (2015) و سپس با فیلم خوب اسرار رسمی»[2] (2019) که باز به نظرم اولی از دومی بهتر است. و جالب که هردو هم ضدآ.مریکایی هم ضدانگلیسی است. و البته یک فیلم ارزشمند دیگر و قدیمی‌تر نیز که داشت یادم می‌رفت یعنی استرداد»[3] (2005) که از همین قماش است هرچند صراحتشان را نداشته باشد.

چشمی در آسمان به نظرم روایتی جسورانه و در عین‌حال خوشبینانه از یکی از انواع ظلم‌های متداول غربی‌هاست که ماهیت ظلم را اتفاقا با پذیرش نگاه و دعوی غربی‌ها نشان می‌دهد. باید توجه داشت که فیلم را ما نساختیم و آنکه ساخته بسیاری از دعاوی غرب را باور دارد یا پیش فرض گرفته و ضمن همین، سخن و سوال جدی خود را مطرح می‌کند و همین هم هست دلیل بایکوت شدن جدی اثر او توسط جوایز و غول‌های رسانه‌ای غربی.

 

پ‌ن: اگر بخواهم بگویم میان اینهمه اثر ضد.آ.مریکایی چرا تماشای این اثر را تا پیش از سیزده دی توصیه می‌کنم دیگر باید کل قصه را لو بدهم! که خوشم نمی‌آید! اما خب تاکید می‌کنم بی‌مناسبت نیست و شما هم لطفا اعتماد کنید :)

 

[1] Eye in the Sky

[2] Official Secrets

[3] Renidition


https://bayanbox.ir/view/62633944172566008/%D8%B1%D9%88%D8%B2%D8%A8%D9%84%D9%88%D8%A7.jpg

یعنی اصل برایم دیدن سینمایی و ندیدن سریال است بنا به دلایلی*. کلا هم یکی از تخصص‌هایم از دیرباز هنرِ ندیدن» و نخواندن»ِ به‌قاعده است. زین‌رو خیلی از زباله‌های روز که مشهور می‌شوند و شما می‌بینید و بعد عصبانی می‌شوید و یک هفته در همه پلت‌فرم‌ها مشغول می‌شوید بهشان دشنام می‌دهید را اصلا ندیده‌ام که عصبانیم کنند. چون اصالت را نمی‌دهم به جنجال رسانه‌ای و همه‌بینی یک اثر، اصالت را می‌دهم به کارنامۀ مولف یا توصیۀ متخصص. لذا بنده آثار شرم‌آوری مثل روزهای ابدی شمقدری، مستندهای پسرش، خط مقدم، زخم کاری و دیگر شرم‌آورهای مشابه شبکه نمایش خانگی و غیر خانگی را ندیده‌ام.

بیشترین اوقاتی که یک کار بد می‌بینم چه وقتی است؟ وقتی که یک کارگردان خوب یک کار بد می‌سازد. مثل همین دفعه که بهروز شعیبی»** روز بلوا» را ساخته است.

یک سکانس: قهرمان فیلم و دستیارش که هردو زیر نظر و تحت تعقیب‌اند در جاده‌اند. احتمالا رایانه‌ای که حاوی اطلاعاتی سری است هم همراه ایشان است. قهرمان با اضطراب عقب را می‌پاید. ظاهرا گروهی ایشان را تعقیب می‌کنند. قهرمان به دستیارش می‌گوید بپیچ در فرعی»، می‌پیچد. می‌گوید حالا برو زیر پل» (منظورش تونل کوچکی است که از زیر جاده رد شده و هیچکس هم آنجا نیست) می‌رود. دستیار به قهرمان می‌گوید این‌ها با ما کار دارند؟». قهرمان می‌گوید الآن معلوم می‌شود». چند موتور می‌رسند و محاصره‌شان می‌کنند. چند {به اصطلاح نوجوانان} گولاخ» از موتور پیاده می‌شوند حمله می‌کنند به سمت قهرمان و دستیارش. تا می‌خورند می‌زنندشان. آن‌ها در حال کتک خوردن‌اند، مخاطب در حال خندیدن!

مرد حسابی! از یک بچه شش ساله هم بپرسیم وقتی چندتا گولاخ تعقیبت کنند باید چه کار کنی، نمی‌گوید برویم توی فرعی زیر پل خلوت بزنیم روی ترمز تا بیایند سر وقتمان، جوان استاد دانشگاه مبارز جای خود، دستیار نابغه زرنگ هم!

سریالِ روز بلوا، پر از این سهل‌انگاری‌های قصه‌پردازی و سکانس‌های اینچنینی است. همینطور: صحنه‌ای که قهرمان با خانواده و ماشین گران‌قیمتش میان معترضان می‌رود، صحنه‌ای که همسر قهرمان با نگرانی گفتگوی شوهرش با خانم بازیگر را می‌پاید، سکانس زدن رد قهرمان توسط پدرزن، پلان مواجهۀ قهرمان با دختر تهمت‌زننده و. بخواهم همه‌اش را بربشمارم وقت شما تلف می‌شود.

فیلم ریتم دارد، چون یک هنرمند آن را ساخته، ولی فقط ریتم دارد. یعنی اگر کمی دقت و توقف کنیم یکی یکی مشکلات علت و معلولی داستان رو می‌شود.

تقریبا همۀ شخصیت‌ها کلیشه‌اند. مخصوصا شخصیت‌های پیرامونی: پدرزن قدرتمند و ثروتمند فاسد (که اینجا نماد دولت سازندگی است). همسر خوب، معصوم احمق و بی‌کاربرد در قصه. پلیسِ ظاهرا هوشمند و جدی (هرچند در عمل کندتر و ناتوان‌تر از یک بچه هکر). فقط طراحی شخصیت نقش اول کمی بداعت دارد ولی آن‌هم مطمئن نیستم در پرداخت ماجرا چقدر حقش ادا شده. از طرفی چندان حرف ناشنیدۀ خاصی در فیلم شنیده نمی‌شود. انگار کارگردان و تهیه‌کننده عجله داشته‌اند زودتر به محصول برسند. اما چرا؟

این فیلم و اینگونه فیلم‌ها که بیشتر هم از سوی نهادهای حاکمیتی ساخته می‌شوند سینمای_عدالت نیستند، این‌ها بیشتر دارند موج‌سواری می‌کنند روی مد عدالت‌طلبی این سال‌ها، برای عقب‌نماندن از قافله. مسئلۀ عدالت برای این سازندگان درونی نشده، یا فرصت درونی‌شدن پیدا نکرده. به همین خاطر اکثر کارگردان‌ها رو به کپی‌کاری و سرهم‌بندی می‌آورند. حالا کارگردان دیدن این فیلم جرم است» که جوان است می‌رود سراغ کپی فیلم‌های قدیمی‌تر و کارگردان روز بلوا که برای خودش کسی است می‌رود سراغ کپی سریال پرده_نشین که خود ساخته.

 

 

پ‌ن۱: البته که این مینی‌سریال که ظاهرا قرار بوده فیلم باشد و نشده در مقایسه با خیلی از آثاری که نام بردیم و نام نبردیم و اصلا قابل بررسی نیستند، دارای استانداردها و ارزشمندی‌هایی است (مثلا بازی‌ها هیچکدام از یک حد متوسطی کمتر نبودند و توی ذوق نمی‌زدند) اما در مقایسه با آثار حرفه‌ای سریال و سینمای ایران و همچنین آثار موفق خود کارگردان، اثر واقعا ضعیف و بی‌سروتهی بود. حیف است کسی مثل شعیبی هم در جریان نزولی سینمای ایران هضم و حذف شود. حقیقت تلخ این است: در چنددهۀ اخیر از سینمای دهه شصت و هفتاد خودمان هم داریم عقب می‌مانیم. اگر نقد تغافل کنیم اوضاع این هم بدتر می‌شود

پ‌ن۲: دوتا از سکانس‌های یادشده را در صفحه همین مطلب در اینستاگرام گذاشتم

 

 


* بعدا یک‌بار درباب تفاوت زیست سریال‌نبینی و زیست سریال‌بینی می‌نویسم خدمتتان

** قبلا دربارۀ بعضی آثار جناب شعیبی نوشته‌ام. در همین صفحه از دارکوب» و در وبلاگ قبلی از دهلیز» که هردو اثر به نظرم در مجموع خوب بودند


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فیلم های برتر از نظر من سه سوته خرید کن تحویل بگیر مایکل جکسون - ئی ام جی جی 7 بکس موزیک سامسونگ ساپورت بلاگ ایران venusgrafikh مدیریتی دانلود آهنگ جدید مرکز تجاری بین المللی پانوراما